زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست
کتاب زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست، رمانی عاشقانه اثر دکتر آناهیتا چشمه علایی است. نام کتاب برگرفته از مصراع نخست یکی از اشعار حافظ است. رمان درباره داستان عاشقانه و عجیب دختری به نام شیدا است. شیدا دختری است فهمیده که اساطیر یونانی را میشناسد، با بزرگان آشنایی دارد و کتابهای آنان را مطالعه کرده است. اما با همه اینها در زندگی سردرگم است. او درگیر عشقی است که خودش نمیداند باید آنرا قبول کند یا نه. رفتارهای عجیبی از خود نشان میدهد؛ از طرفی اجازه نمیدهد عشق مسیر زندگیش را عوض کند و از طرفی بدون عشق نیز احساس پوچی میکند. کتاب پر است از اتفاقات حاشیه ای که مسیر اصلی داستان را نیز تغییر نمیدهد؛ گرچه ممکن است مخاطب از خواندن آنها لذت ببرد ولی نباید فراموش کرد که نیازی نبود سهم بیشتر کتاب را به خود اختصاص دهد. داستان کتاب ساده و سر راست است و اتفاقات غیر منتظره ای رخ نمیدهد. ساده بودن داستان میتوند نقطه ضعف آن باشد چرا که پایان آن قابل پیش بینی است. در کل خواند این کتاب به افرادی که به رمانی ایرانی، عاشقانه، ساده و خوشخوان که نیازی به تمرکز ندارد علاقه دارند پیشنهاد میشود.
خلاصه کتاب
رمان درباره زندگی دختری 25 ساله به نام شیدا است که در رشته پزشکی تحصیل کرده و در حال گذراندن طرحش در شهر کوچکی به اسم هورماش است. خلق و خوی شیدا با هیچ کدام از مردم شهر همخوانی ندارد. او دختری خون گرم است که از معاشرت با مردم لذت میبرد ولی در شهر، مردم و همکارانش سرد هستند و کسی به دنبال برقراری ارتباط عمیق نیست. او که از تنهایی به تنگ آمده بود تصمیم میگیرد برای خود همدمی بیابد. کسی که در کنارش بتواند خوشحال باشد. او از خواستگاران عجیبش میگوید. هیچ کدام از آنها شیدا را همانطور که بود نمیخواستند. تنها کسی که شیدا در کنار او میتوانست خوشحال باشد بهروز بود. بهروز اولین کسی بود که شیدا توانست رابطه خوبی با او برقرار کند. آنها سالها پیش در دانشگاه با یکدیگر ملاقات کرده بودند ولی شیدا در نهایت بهروز را ترک کرده بود.
داستان پیش میرود و روزی سمیرا، یکی از دوستان شیدا، به او پیشنهاد سفر به هند را میدهد. او از اینن پیشنهاد به شدت خوشحال میشود و از آن استقبال میکند ولی قبل از سفر به صورت اتفاقی مجدداً بهروز را میبیند. احساسات شیدا همانند گذشته در مقابل بهروز پابرجاست. ولی به دلیل شرایط خاصی که وجود داشت نتوانست سفرش را کنسل کند. شیدا راهی هند میشود و بهروز تصمیم میگیرد در این مدت کارهای نیمه تمامش را تمام کند. اما اتفاقاتی رخ میدهد که برنامه ریزی آنها را به هم میریزد.
جملاتی از کتاب
دانایی به تحصیلات ارتباطی ندارد. آدم در دانشگاه زندگی هم میتواند تعلیم ببیند و با مدرک دکترای افتخاری فارغالتحصیل شود.
عشق در گذر ایام کمرنگ نمیشود. عشق نمیفهمد شش دقیقه گذشته یا شش ساعت یا شش روز یا شش سال… فرقی نمیکند. عشق همان عشق است که هست.
ما آمدهایم وظیفهای را انجام بدهیم و آنگاه اینجا را ترک خواهیم کرد؛ اما گویا ماهیت موقتی بودنمان را باور نمیکنیم. بهجای ساختن خاطرههای خوب و یادگاریهای عالی، وقتمان را صرف فضولی در زندگی دیگران، حرصوجوش خوردن و رقابت بیهوده میکنیم.
درباره این سایت